لاتاری

ساخت وبلاگ
یکی از غم انگیز ترین فیلم‌هایی که از غزه دیدم این بود: مادری شیرخوار شهیدش را در آغوش گرفته بود و می گفت: پسرم پاشو شیر بخور لاتاری...ادامه مطلب
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 74 تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 ساعت: 19:20

مادری خیلی عجیبه ... تمام احساسات عالم رو یکجا با هم تجربه می کنی گاهی عصبانی گاهی خوشحالی و گاهی عمیقا می ترسی ... من از وابستگی کامل یک انسان به خودم می ترسم ... من از اینکه الگوی یک انسان دیگه شدم عمیقا می ترسم ... از بار این مسوولیت دوست دارم فرار کنم ... اما نمی تونم چون از وقتی یک سلوله تا اخر عمرش برای مادر یک جاده یک طرفه است باید همیشه بره و هیچ وقت نایسته ... همیشه باید قوی و شاد باشه ... کافیه توی چشمات اشک جمع بشه حتی فرزند سه ماهه ات هم می فهمه ... اصلا یه جوری باهات عجین میشه که گاهی حس می کنی خودتو داری توی آیینه میبینی ... الان برای خیلی از چیزای گذشته دلم تنگ میشه برای چایی خوردن با آرامش... برای یک فیلم دیدن با همسر... اصلا برای یک خواب راحت... با اینکه همسرم کنارمه ولی دلم به شدت براش تنگ شده چون زندگیم مثل قبل نیست همه چیز یکهو عوض میشه و تمام دغدغه ی خودت و همسرت یک نفر سوم میشه ...  پی نوشت: دخترمون تقریبا ۵۰ روز خیلی خواب نامنظمی داشت جوری شده بود که در شبانه روز خودم ۴ ساعت میخوابیدم از طرفی هم به پروتئین گاوی آلرژی داشت و بی قرار بود و منم مجبور بودم رژیم بگیرم و خیلی از خوراکیا رو حذف کنم از جمله لبنیات ... الان به آیینه نگاه میکنم خودمو نمیشناسم ازبس لاغر شدم ... ولی خداروشکر خوابش بهتر شد یعنی یکی از دوستام راهنماییم کرد که با متخصص طب خواب صحبت کنم اینجوری حداقل شبا چندساعتی رو میخوابه منم بتونم استراحت کنم :) به قول روانشناسی که ازشون مشورت میگیرم مادری یک شغل ۲۴ ساعته است که باید بهش افتخار کنی ... :) لاتاری...ادامه مطلب
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 19:53

پلان یک: شب ولادت امام رضا (ع) ۹ خرداد ۱۴۰۲: روی تخت بیمارستان دراز کشیدم مامانمو میبینم که مدام جلوی در اتاق میاد و میره بنده خدا تا صبح نخوابید. منم میدیدم اون بیداره خوابم نمی برد تازه پرستار ساعت یک نصف شب اومد بهم گفت دیگه باید راه بری منم شروع کردم راه رفتن اونم به سختی و با کمک پرستار ولی باید زودتر سرپا می شدم تا مامانم کمتر اذیت بشه. هر بار بلند می شدم و دوباره دراز می کشیدم کمرم به شدت درد می گرفت جای بخیه های عمل که بماند چقدر اذیت کننده بود. قبلا شنیده بودم که این یک عمل ماژور حساب میشه اما خدا روشکر چون پزشک نیستم خیلی سر درنمیاوردم ... لحظاتی از صبح  یادم میاد که از درد میپیچیدم به خودم به متخصص بیهوشی می گفتم زودتر بیهوشم کنید آخرین جمله ای که شنیدم و بعد به خواب عمیق رفتم این بود: این آخرین دردیه که حس می کنی...  پلان دو: روز ولادت امام رضا (ع) ۱۲ تیر ۱۳۹۹: با ترس و لرز از کرونا یک جمع کوچیک از خانواده ی ما و همسرم خونه ی قدیمی پدر بزرگم جمع شدیم،با کمی بحث و جدل سر مهریه بین بزرگترها که از نظر من خنده دار بود بله برون برگزار شد. خوشحال بودم که اون چیزی که میخواستم توی مهریه اومد انجام ۱۱۰ کار خیر به نیت امام علی (ع)... اون شب خطبه ی عقدمون رو عموم خوند و روز ولادت آقا شد شروع زندگی من و همسرم... پلان سه: بهار ۱۴۰۰: تازه اومده بودم سر خونه زندگیم یک گره تو زندگیم افتاده بود که حل کردنش خارج از اراده ی هر انسانی بود و با همه ی وجود به خدا توکل کرده بودم... وقت اذان بود رفتم یک مهر برداشتم روش نوشته بود یا امام رضا (ع) دلمو از راه دور قرص کردم به رافت امام غریب ... تا بعد چندماه اون مشکل هم حل شد...  پلان چهار: روز شهادت امام رضا ۵ مهر ۱۴۰۱ لاتاری...ادامه مطلب
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 52 تاريخ : جمعه 9 تير 1402 ساعت: 10:10

عنوان پست اسم کتابی هست که یکی از فرمانده های خاص جنگ به نام سید ابوالفضل کاظمی  راوی اون هست و ادبیات خاص کتاب و بی آلایشیش این کتابو خواستنی کرده ... هرچی بگم از کتاب کم گفتم از اینکه خیلی راحت به بعضی سیاستای جنگ انتقاد میکنه برام جذاب بود ولی یک بخش جذابترش اینه که این فرمانده تقریبا تمام سالای جنگ رو وسط میدون بوده و از اشخاصی حرف می زنه که قبلش نمیشناختمشون ... یکی از اون شخصیت ها شهید حسین قجه ای هست ... نحوه ی شهادتشو خوندم همش این جمله میومد تو ذهنم " غیرت برای بعضی آدما غیر ارادیست" ... اینکه بهش دستور عقب نشینی میدن ولی دلش نمیومده نیروهای زخمیشو ول کنه و تاآخرین نفس وایساده و جنگیده غیرت خاصی میخواد ... بهرحال راوی جوری تعریف می کنه انگار وسط میدون داری زخمی شدن و افتادن تک تک آدما رو میبینی ...  پی نوشت: یک اپلیکیشن نصب کردم به اسم کتابراه که خیلی از کتابا رو داره با قیمت مناسب تر و حتی بعضیاش صوتی هستن برا همین هرجا که نمیتونستم کتاب ببرم راحت کتاب مورد نظرمو میخوندم ... لاتاری...ادامه مطلب
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:52

سه شنبه تایم ظهر بود که منتظر دانشجوهای روتیشن بعدی بودم که دانشجوها اومدن و گفتند که با اجازتون ما میخواییم اعتصاب کنیم منم گفتم خب غیبت میخورید و کار مریضاتون میمونه گفتن اعتصاب مهمتره خلاصه اونا رفتن و مریضایی که باهاشون هماهنگ نکرده بودن اومدن دانشگاه و مجبور شدن برگردن ... ولی فرداش از همه برام جالب تر بود که همون گروه تو دانشگاه بودن گفتم شما که اعتصاب بودید گفتند نه اخه واحد فانتوم داشتیم ... لاتاری...ادامه مطلب
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 14:03

۱)برای تعریف کردن این خاطره اول باید مختصات دانشجوهامو رسم کنم :) دوتا گروه هستن که هم ورودی هستن گروه a که قرار بود فردا ازشون امتحان بگیرم و گروه b که قرار بود هفته ی بعد ازشون امتحان بگیرم و هردو گروه یک امتحان دیگه رو به صورت  مشترک هفته ی بعد داشتن مثلا به اسم امتحان c ... هردو گروه میخواستن امتحانشونو یک هفته جابجا کنن گروه b اول گفتن ما سختمونه هفته ی بعد امتحان بدیم چون امتحان c داریم ... و گروه a هم اومدن گفتن میشه ما فردا امتحان ندیم به جاش هفته ی بعد امتحان بدیم که دوتا امتحان a و c رو باهم بخونیم ... به شدت از دست دوتاشون عصبانی شدم آخه با یک بهانه دوتا هدف مخالف هم داشتن من که تاریخ امتحانشونو عوض نکردم ولی این امتحان گریزی دانشجوها همیشه هست و به شدت رو اعصابه لاتاری...ادامه مطلب
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 14:03

خیلی وقت پیش مستندی دیدم در مورد یک دختر ۱۴ ساله که شهید شده بود اول فکر کردم توی بمبارون شهید شدن ولی بعد دیدم به خاطر حزب اللهی بودن توسط روسری یا چادرش توسط منافقین خفه شده.... اصلا نمیتونم درک کنم یه آدم هرچقدر هم از اوضاع خودش عصبانی بوده چرا باید مخالف ایدئولوژی خودشو که فقط ۱۴ ساله اش بوده بکشه هرچقدر هم که از نارضایتیش از اوضاع حق باهاش بوده باشه ... حالا بعد از این همه سال همون شیوه داره تکرار میشه برای همین خیلی از آدمای بی طرف با این تفکر دیکتاتوری همراه نشدن ... شعار روشنه آزادی ولی در عمل اگر کلمه ای در مخالفتشون بگی یا کشته میشی یا بایکوت میشی و یا باهات قطع رابطه میکنن ... یکی از دوستای قدیمیم بدون مقدمه و سلام بهم پیام داده هنوزم از حکومت دفاع می کنی منم نوشتم منتقد اوضاع هستم ولی با این جریان اعتراضی به دلایلی که شیوه ی اعتراضشونو قبول ندارم همراه نمیشم فکر کنم بلاکم کرده چون بقیه ی پیامام رو دیگه نمیخونه ... متاسفم که شعار آزادی فقط لقلقه ی زبون بعضی آدما شده .... یک توییت از یکی از مجریان خارج نشین دیدم که عکس یک خانم با حجاب رو در دیدار ایران -ولز گذاشته و نوشته یک پتیاره... که احتمالا بعدا میخواد ازش انتقامم بگیره ...همینقدر دیکتاتور مآب بدون اینکه بدونه اصلا نظر سیاسی اون فرد چی هست شاید خیلیم موافق اعتراضات شما باشه !!!  رفتارشون هم با فوتبالیست های ایران به شدت احمقانه بود و فکر می کنم اگر رفتار حرفه ای کیروش نبود تیم نابود می شد ... من اصلا فوتبالی نیستم و به زور اسم دو تا بازیکن رو بلدم ولی واقعا کاری که معترضا با ملی پوشا کردن فکر نکنم هیچ کجای دنیا اتفاق افتاده باشه اینکه با رسانه کاری رو از یک تیم بخوای که حتی در انقلاب ۵۷ هم که منجر به لاتاری...ادامه مطلب
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 14:03

من تا جایی که بتونم مچ دانشجوهامو نمیگیرم ولی بعضیا خیلی تابلو هستن به دانشجوی پریو۵ ام گفتم پرونده بیمارت ناقصه برودرستش کن وقتی رفتم خواستم اعدادی که نوشته رو چک کنم گفتم پروبت کو دیدم اصلا پروب(وسیله سنجش) رو نداره و همه ی اعداد رو از خودش نوشته حداقل پروب میاوردی که من فکر کنم یه چیزی اندازه زدی خلاصه دیگه عصبانی شدم و گفتم پرونده ی ناقص قبول نمیکنم و بشین از اول چک کن.... لاتاری...

ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:27

خواستم با یک سیستم ارفاقی دانشجوها رو غافلگیر کنم که خودم غافلگیر شدم. دوهفته پیش یک کوییز گرفتم ولی صحیحش نکردم، بعد دو هفته  به بچه ها برگه های کوییز قبلیشونو دادم و بهشون گفتم اگر جایی رو اشتباه نوشتن اصلاحش کنن ... انتظار داشتم بعد از دوهفته از امتحان فهمیده باشن اشتباهاتشون چیه یکی دو نفرشون درست کردن بقیه نگام میکردن بدتر اونی بود که دوتا از سوالای درستش رو هم اشتباه کرد لاتاری...

ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:27

خب یک ترم و کمی بیشتر هم از دوره ی معلمی من گذشت. جالب بود برام پر بود از سختی و شیرینی های عجیب و تازه ... یه خلایی هنوز در وجودم هست که خیلی عجیبه برام من آرزوی این روزا رو داشتم که درس بدم اما الآن به شدت دوست دارم برگردم عقب و شاگرد استادای اصفهانم باشم و تلاش کنم و بیشتر یاد بگیرم و درس بخونم و تشویق بشم و هی یاد بگیرم و یاد بگیرم و یاد بگیرم اما انگار اگر اون فشار و خوف و رجای استاد نباشه تمایلی به خوندن مطالب جدید ندارم ... ای بابا بعد این همه سال درس خوندن تازه فهمیدم چقدر جهل دارم ... بزرگترین جهلمم اینه که تشویق و آفرین باریکلای بقیه خیلی برام مهم بوده ... بگذریم...  نیمسال اول ۷ گروه دانشجو داشتم که در گروه های پریو ۱ و ۲ و ۵ بودن خیلی تلاش کردم هرچی می دونم یادشون بدم ولی گاهی به شدت خسته می شدم چون دو شیفت پشت سر هم حرفای تکراری می زدم و هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست یک دانشجو یهو یک سوال بپرسه و مجبور بشی مطالب متفاوت تریو بگی که از قبل آماده نکردی یک هیجان و تفریح خاصی ایجاد میکنه ...  یک گروه داشتم به شدت از نظر من تنبل بودن و هر بار هی بهشون غر می زدم ولی نمی دونم چرا اخر ترم تک تکشون بهم گفتن خیلی مهربونید... :))) خدا رو شکر در حد پاس شدن یه چیزایی یاد گرفتن اما پوست کله ی منو کندن تا یاد گرفتن ... یکی از دانشجوهام که پسر بود برگشت به سال پایینیش گفت داییی منم مونده بودم دایی و خواهر زاده هردو دانشجو بودن :)) و کلی باهاشون حال کردم انقدر اثر سینرژیسم روی هم داشتن  پی نوشت: الان چندین ساله با اسم مستعار مینوشتم چون می ترسیدم کسایی که دوست ندارم مطالبمو نخونن ولی وقتی برام نظر گذاشتن حس می کنم هیچ جا آدم امنیت روانی نداره ... (Why لاتاری...ادامه مطلب
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:27